۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

شب شعر عاشورا

   وقتي "حال" نداري، يا "آينده" روشني داري كه بايد به آن پناه ببري مثل ايام پرملال سربازي و اميدوار باشي و يا به دامان امن "گذشته" پناه ببري. حسن اش اين است كه در گذشته دلواپس هيچ چيز نمي شوي چون همه چيز قبلاً اتفاق افتاده است. نگران اين بشود يا نشود نيستي چون خوب يا بد همه چيز برايت معلوم است؛ مخلص كلام اين كه هيچ چيز با دست كاري از اين بدتر نمي شود. پس با خيال راحت در گذشته مي توان تفرج كرد و ملاحظه "حال" و "آينده" را نداشت.
   چند روز پيش كه داشتم خاطرات مكتوبم را زير و رو مي كردم دست نوشته هاي دل انگيزي چشمانم را قلقلك داد. نوشته ها شعر بودند اما نه شعر كلاسيك؛ شعر نو بودند، خيلي نو. نوشته ها مربوط مي شد به چهارمين شب شعر عاشورا كه گمانم آخرينش بود.
   اولين شب شعر عاشورا در محرم سال 1377 به ابتكار مرتضي پايه شناس و همت هم دوره اي هاي ما حسين نبيان، دانيال كشاني، سهيل نيكزاد، حبيب امامي، دانيال شاه زمانيان، روح اله گيتي نژاد، ميثم احمدي، محمد كاوياني، من و احتمالاً ساير دوستان با حمايت بهزاد عزيز محمدي (اين تركيب را اولين بار دانيال كشاني در يكي از شب شعرها به كار برد.) در آمفي تئاتر دبيرستان علامه حلي برگزار شد. اگرچه دانيال به عنوان اولين مجري اين شب شعر چنان اجراي خوبي داشت كه اجراهاي آقاي ارسلان (سيد محمد) روحاني را تداعي مي نمود ولي اين سهيل بود كه در اجراهاي سال هاي بعد حاجت روا (!) شد.
   دست نوشته ها چيزهايي بودند كه دانيال شاه زمانيان و روح اله گيتي نژاد براي حاضران قرائت كردند. از آن جايي كه فكر نمي كنم از دوستان كسي به اين ها دسترسي داشته باشد (حتي نويسندگان آن) آن ها را اينجا مي گذارم بلكه خوانده شوند.







۵ نظر:

  1. آس رو کردی ها داداش،
    نایس شات

    پاسخحذف
  2. خیلی ایده قشنگی بود روح الله. دستت درد نکنه.

    پاسخحذف
  3. اجراهای سالهای بعد را یادم هست. که حتی متاسفانه جواب آقاسی (یا آغاسی) را با شعر علی معلم دامغانی - که این روزها مجیزگویی اش بر شاعری اش پیشی گرفته - دادم.اما حاجت روایی ماجرا را دستگیرم نشد کجایش بود؟

    پاسخحذف
  4. به آزاده: كدوم ايده؟

    به سهيل: مليحه ديگه!

    پاسخحذف
  5. چه خوب ... برای دومین بار آرزو کردم که کاش می تونستم برم سربازی! فقط به این بهونه.

    پ.ن: اوین بار زمانی بود که به مناسبت 16 سالگی سرمو از ته تراشیدمو بابام عمیقا شاکی شدن!

    همین.

    پاسخحذف