۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

براي سمپاد

جناب آقاي اميرخاني

نوشته شما را در اينجا با عنوان "استعدادهاي درخشان، قطعه‌ي چند؟ رديفِ چند؟" مطالعه كردم. مدتي تأمل كردم تا آتش احساسي شما و دوستان فروكش كند تا اين ها را برايتان بگويم. نمي¬دانم بايد تسليت بگويم يا حضورتان بر سر نعش بي جان اين متوفي را خير مقدم عرض كنم. نمي دانم در مجلس تعزيه مهمانم يا صاحب عزا. نمي¬دانم چگونه بايد با شما اعلام همدردي كنم. شما كه اهل قصه و داستان ايد بگذاريد برايتان قصه بگويم.

"... مادربزرگي داشتم كه سال ها بيمار بود و زمين¬گير شده بود. مدت هاي طولاني روي تخت كنار اتاق دراز كشيده بود و از پنجره جز آسمان چيزي نمي¬ديد. آخرين روزي كه چشمان مهربانش دنيا را ديد؛ من نه ساله بودم. خيلي بي تابي مي كردم. از شما چه پنهان هنوز هم قلبم برايش مي تپد و وقتي از او مي¬گويم چشمانم تر مي¬شود. اقوام، دوستان و آشناياني كه به رسم تسليت و تعزيت به خانه ما رفت و آمد داشتند به اتفاق جمله اي را تكرار مي¬كردند كه برايم غيرقابل تحمل بود. مي¬گفتند خدا بيامرزدش؛ راحت شد ..."

داغدار عزيز

جنازه¬اي كه برايش مرثيه مي¬خوانيد در مدتي كوتاه به اين روز در نيامده است. سال ها در بستر بيماري افتاده بود و شما نمي¬ديديد. يا مي¬ديديد و هيچ نمي¬گفتيد. نوشته شما بيشتر شبيه ضجه زدن و مويه كردن يك عزيز از دست داده است تا به قول خودتان يك نوشته با هدف ملي. خاطره هايي كه داغداران از عزيز از دست رفته¬شان به خاطر مي¬آورند همه لطيف و خوشايند اند. در مجلس ختم بدون استثنا همواره متوفي را پدري مهربان، همسري فداكار و رفيقي شفيق مي¬خوانند. پس انتظاري ندارم كه شما هم جز اين بگوئيد. مي¬دانم كه شاعريد و هنرمند و از هنرمند جز لطافت انتظاري نيست. ولي اجازه دهيد كه اين احساسات لطيف و نئوستالژيك را هدف ملي نام ننهيم. شما و دوستانتان هيچ طبيبي را بر بالين اين بيمار محتضر راه نداديد حال بگذاريد يا نگذاريد اين جنازه توسط خيلي ها كالبدشكافي خواهد شد.

سرنوشت سمپاد نمي¬توانست جداي سرنوشت اين سرزمين رقم بخورد. به هر حال اجزاي يك سيستم همه بر هم اثر گذاشته و از هم تأثير مي¬پذيرند. سمپاد هم مثل بسياري از سازمان ها و خرده نظام هاي اين مملكت سال ها درد بيماري كشيد و اكنون راحت در سينه قبرستان آرميد. خرده نظام هايي كه در دولت هاي گذشته بيمار شدند و درد كشيدند و در چند سال اخير با تير خلاص دولت مهرورز جان داده اند يا در حال جان دادن اند. مثل صنعت بيمه، خودروسازي و بورس مثل قوه قضائيه، مثل فوتبال، مثل صداوسيما، مثل آموزش عالي، مثل سينما و نشر و موسيقي و هزاران نمونه ديگر. پس چه جاي تعجب است كه سمپاد به اين روز بيفتد. مگر غير از اين انتظار مي¬رفت؟

استاد عزيز

بيائيد تا برايتان بگويم از چه روز و در كجا اين عزيزِ از دست رفته بيمار شد. چه كساني بيمارش كردند و چه كساني بيماريش را پنهان كردند و چه كساني نگذاشتند هيچ طبيبي او را ملاقات كند. مي¬خواهم بگويم مدرسه ما بر خلاف ادعاي شما همه چيز داشت جز معلم. معلم يعني كسي كه علم و هنر تعليم و تربيت بداند. كدام معلم ما يا شما اين گونه بود؟ بيماري از اينجا آغاز شد كه هر بي صلاحيتي معلم شد و تنها شاخص داشتن صلاحيت معلمي حزب اللهي بودن تعريف شد. اين جمله دوست محترم شما است كه ظرف هاي غذا در هيئت تنها از دست او قابل دريافت بود. ايشان در زمان مديريت¬شان فرمودند: " ما در مدرسه راه برويم بچه ها تربيت مي¬شوند چرا كه حزب اللهي هستيم. ما از علوم و فنون تربيت بي¬نيازيم" و " فلاني (من) تعليم و تربيت خوانده، ايده و رأي و نظر دارد، بگوئيد اينجا (راهنمايي حلي 2) نمي تواند كار كند" ايشان و دوستانشان در حالي داعيه تعليم و تربيت دارند كه در هيچ مدرسه اي به عنوان معلم يا هيچ عنوان ديگري نمي¬توانند كار كنند و پس از جمع شدن سفره سازمان جز چاي فروشي هنري ندارند. بيماري آنجا بالا گرفت كه همين نابلدها انتقاد دوستان¬شان را نيز برنتافتند و آنها را از ورود به مدرسه منع كردند. چرا زماني كه بسياري از اين دوستان ظاهراً مورد مباهات شما- فهرست بلند بالاي افتخارات مدرسه- را رد صلاحيت كرده و از مدرسه بيرون كردند هيچ نگفتيد؟ چرا نگران نشديد كه همين جوان ترين نسخه شناس ايراني كه گفته ايد علوم قديمه مي-دانست از مدرسه رانده شد؟ چرا زماني كه بهترين تيم مديريتي مدارس سمپاد از فرزانگان تهران تنها به دلايل سياسي كنار گذاشته شدند دلتان نسوخت؟ همان ها كه امروز يكي از بهترين مجتمع هاي آموزشي كشور را اداره مي كنند. ايشان واقعاً معلم بودند نه مثل چاق قصه شما كه پس از برچيده شدن سفره سمپاد او هم چاي فروشي مي كند. چرا وقتي مقاله نويس نيچر تان ممنوع التدريس شد صدايتان در نيامد؟ چرا جاي خالي هزاران نفر شبيه او را احساس نكرديد؟ بيمار ما تب كرد آن روزي كه آشنا ها را با چوب بي اعتقادي و غريبه ها را با چوب بي اطلاعي رانديد. آنقدر دايره خودي ها تنگ شد كه حتي ريشو و دراز و چاق قصه شما هم با هم در آن دايره جا نمي¬شدند. درست همان اتفاقي كه براي خيلي ديگر از سازمان هاي حكومتي افتاد. آن قدر نحيف و بي جان شد كه به اين روز افتاد.

آقاي اميرخاني

هركس نداند من و شما خوب مي¬دانيم كه چاق قصه شما استاد طراحي پروژه هاي گيل-هارد-بنك بود و با همين هنرش سال ها بيماري هاي سمپاد را مخفي نگه داشته بود. رئيس روحاني ما همه چيز را واگذار كرد به چاق قصه شما به كسي كه حتي ماهرترين نويسندگان چون شما نيز در افتخاراتش تنها مي توانند بگويند "چندي پيش از سازمان اخراج شد". من نمي¬دانم ايشان كه هم زمان با تولد من وارد دانشگاه شدند بالاخره موفق شدند از آنجا فارغ التحصيل شوند يا نه. خود قضاوت كنيد كه آيا ايشان صالح ترين فرد براي اداره سازمان بوده اند يا نه. يادم مي¬آيد رئيس روحاني را سالي يك بار در مسابقات قرآن مي¬ديدم همان جا كه جايزه پويا را كه نفر اول رشته قرائت بود به ديگري دادند فقط به اين دليل كه پويا شيعه نبود و رتبه اولِ سفارشي فرزند شهيد بود. نمي¬دانم چرا بر دامن عدالت دوستان شما گردي هم ننشست.

بيماري سمپاد يكي و دوتا نبود. نمي¬دانم با چه رويي جلسات هيئت را كه چيزي جز گعده هاي دوستانه، محافل نوچه بازي و پاتوقِ هم مشربان شما نبود به عنوان فعاليت مذهبي در علامه حلي مطرح مي¬كنيد. در مدرسه اي هشتصد نفره كه تنها دويست نفر روزه بگير دارد هزار پرس افطار سرو مي¬شود حال آنكه حق التدريس معلمانش عقب افتاده است. اين چه دين داري و دين پروري است؟

آقاي اميرخاني

ناموفق بودن سمپاد را حتي مي توان در اين روحيه همه كاره بودن فارغ التحصيلانش ديد. آنجا كه مهندسي مي¬خوانند و چون اگزوپري خلباني مي¬كنند و داستان مي نويسند؛ معلمي مي¬كنند و كارشناس مسائل اجتماعي و متخصص تعليم و تربيت و در اقتصاد فوتبال نيز صاحب نظر اند. (ر.ك. وب سايت شخصي شما) ريشوي داستان شما اگرچه فيزيكدان خلاق و نازنيني است ولي اصلاً مدير خوبي نيست. چه اصراري است كه همه كارها را خودتان يك تنه انجام دهيد. ناموفق بودن سمپاد آنجا بود كه ما ياد نگرفتيم از هم كمك بگيريم. ياد نگرفتيم با هم حرف بزنيم. در خيلي از دانشگاه ها شناسايي بچه هاي علامه حلي فرمول ساده اي دارد: "كساني كه با بقيه نمي¬جوشند و تنها با هم مدرسه اي هاي خودشان رابطه دوستي دارند در حلي درس خوانده اند." ما نه تنها دوستي با غير حلي ها را ياد نگرفتيم حتي ياد نگرفتيم كه با هم مدرسه اي هايمان تعامل مفيد و مؤثر داشته باشيم. سال گذشته كه زمزمه هاي مردن سمپاد به گوش مي رسيد به دوستان اعلام آمادگي كردم كه در قالب يك طرح پژوهشي عملكرد سازمان را حلاجي كنم. اثبات اين فرضيه ها كار دشواري نيست كه فارغ التحصيلان سازمان در مهارت هاي اجتماعي بسيار ضعيف اند. معلمان راهنما در هدايت تحصيلي و مشاوره نزديك به صفر اند. حتي در مسائل آموزشي عملكرد مدارس نااميد كننده است. هيچ از خودتان پرسيده ايد كه چرا در مدرسه اي با دانش آموزان تيزهوش عده اي هستند كه حتي به دانشگاه راه پيدا نمي كنند؟ در حالي كه مدارس متوسط تهران قبولي هاي صد در صدي دارند. من اينجا نمي خواهم از اين صحبت كنم كه نخبه پروري به معني تيزهوش پروري در دنيا منسوخ شده است. نمي خواهم بگويم سرآمدي معناي ديگري پيدا كرده است. نمي¬خواهم بگويم كه هشتاد نوع هوش داريم كه سمپاد اگر به رسالت تعريف شده اش پرداخته باشد تنها به يكي از آن ها پرداخته است. من نمي خواهم حرف هاي بزرگ، آسماني و دست نيافتني بزنم. من وضع موجود را توصيف مي كنم.

عزيز داغدار

بيماري زماني نگران كننده شد كه مديريت سازمان بيش از آنكه تربيتي باشد سياسي و حتي به اعتقاد عده اي امنيتي شد. كار آنجا خراب شد كه شما و دوستانتان به جاي پاسخگويي به مشتريان سازمان چون دانش آموزان، اوليا، فارغ التحصيلان و جامعه مجيز گوي دولتمردان شديد؛ تا جايي كه بلبلِ ... شديد و سفرنامه نويس دربار. سمپاد هم مانند بسياري از سازمان هاي حكومتي به دام رانت و رانت خواري افتاد و اين سبب شد از كيفيت كار كاسته شود. جايي كه بدون هيچ مناقصه و مطالعه اي آزمون هاي آزمايشي كل كشور به مؤسسه تازه تأسيسي سپرده شد؛ فقط به اعتبار اينكه مالكيت آن دوستان خودي بودند. اكنون عده اي از همين دوستان دريافته اند كه با نام همت و رانت نمي توان جاودان ماند و كيفيت و مشتري مداري است كه حرف اول را مي زند.

آقاي امير خاني

حرف ها زياد است و بيشتر حرف زدن چيزي نمي افزايد جز ملالت. پس بيائيد براي اين عزيز از دست رفته كه مثل مادربزرگ من مرگ برايش خلاصي از بيماري بود به سبك هيئت هاي سمپاد با صداي چاق قصه شما زمزمه كنيم:



"اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات و الاحياء منا و الاموات ... روح تازه گذشته از اين جمع شاد. "



خدايش بيامرزد، راحت شد...



                                                              روح اله آقاصالح

                                                              فارغ التحصيل 1380 علامه حلي تهران

                                                               دانشجوي دكتري برنامه ريزي درسي

۶۲ نظر:

  1. سلام داداشي،
    قبول دارم كه هيچ كدوم از چيزهايي كه گفتي پر بيراه نبود،‌اما بي انصاف شده بودي كمي. بي انصاف نبودي سابقا. علامه رو نمي دونم ولي من تعدادي از بهترين معلمها رو توي فرزانگان تجربه كردم. البته همونا بودن كه خيلي زود با تغيير مديريت يا خوشون گذاشتن رفتن يا به قولي انقد جا براشون تنگ شد كه مجبور شدن برن. اما به هر حال در دوره من بودن (و بعيد مي دونم در دوره تو نبوده باشن). من فراموش نمي كنم كه تو دوره اي كه تو مدارس ديگه تمام گير دادنا به يه تار موي بيرون مونده بود و هنوز هم ناظما و مديرا سر جوراب رنگي به دانش آموزا گير مي دادن،‌ما توي فرزانگان چيزي شبيه آزادي رو تجربه مي كرديم. ما سر كلاس نه تنها حكومت رو بلكه به توان خودمان اين ايدئولوژي مذهبي حاكم رو هم نقد مي كرديم و مطمئن بوديم هيچ مشكلي برامون پيش نمي آد.
    من هيچ وقت لذتي رو كه از برنامه سال سوم دبيرستان بردم،‌تجربه هايي رو كه از نمايشگاه علمي بردم هيچ جاي ديگه نمي تونستم پيدا كنم. و اينا چيزاييه كه برادرم لازمه،‌نه مرثيه سر قبر مرده.
    فاطمه

    پاسخحذف
  2. قبوله ولي
    منظور من شيب حركته كه رفته رفته تنگ نظرانه تر مي شد. من منكر برخي خوبي ها نيستم اما خيلي از همين خوبي ها برنامه ريزي شده نبوده و اتفاقاً از دستشون در رفته بوده. معلم خوب هم با انگيزه شخصي فعاليت مي كرده سيستمي در كار نبوده است.

    پاسخحذف
  3. سلام!
    حرف ها روی هم رفته درست بود؛ هرچند انتقادهایی هم به آن دارم. این، احتمالاً از تفاوت دیدگاه ما خواهد بود که مسائل را از دو بعد مختلف تحلیل می‌کنیم: من، بیشتر از هر چیز به کارکردن سیستم اعتقاد دارم. خودم را می‌بینم که عملاً هیچ چیز نشده‌ام؛ اما در همین هیچ چیز بودن هم هرچه دارم، از مدرسه دارم (البته نه از آقای چاق و آقای دراز و آقای ریشو؛ که از بچه‌ها و چیزی که با رفقا از آن به "روح علامه حلی" یاد می‌کنیم) و این، چیز کمی نیست.
    چیزهای زیادی از علامه حلی آموختم که اعتقاد شدید دارم به این وسعت جای دیگری نمی‌توانستم آنها را یاد بگیرم. شاید تمام آنچه که گفتی درست باشد، اما این آدم‌ها حداقل این حسن را داشتند که به ما اجازه دادند مطابق غریزه‌ی انسانی‌مان رشد کنیم و نه در چارچوبی که هرکس وارد آن می‌شود، به احتمال زیاد لاجرم مرده بیرون خواهد آمد.
    به هر حال این بحث‌ها هم بحث‌های به قول معروف علمایی است! بحثی است میان چند پزشک که بررسی کنند چرا مریضی مرد؛ وگرنه برای بازماندگان، فقط همان شیون و زاری و تا چهلم سیاه پوشیدن است که اهمیت دارد ...

    پاسخحذف
  4. ممنون روح الله.
    این حرف خیلی ها و خیلی ها بود که ننوشتیم چون امیدی به گوش شنوا و چشم بینای عزیز سفرنامه نویسمون نبود. عزیز سفر نامه نویس هنوز هم ناراحت چیزی نیست، اگه هزار آتش این سرزمین رو بسوزونه غمش نیست، اگه کرور کرور همکلاسیامون برن و هیچ وقت بر نگردن دلش نمی سوزه، غمش فقط از دست رفتن پاتوق و گوشه دنجه مرده چاقه.
    آقای امیرخانی عزیز، آقا رضا.

    افتخار کنید پیش غریبه به تصاویر دروغی که از مدرسه نقل می کنید. از مدرسه ای که ما همه عاشقش بودیم اما یادتان نرود سازمان وقتی بیمار شد که سرنوشت بهترین جوانان این سرزمین را سپردید دست معدن دانشی چون مرد چاق که بهترین روش تربیتش تنبیه با شلنگ بود و دادن فحش های آنچنانی.

    به نظرم ژستهای منتقدی نگیرید که بهتان نمی آید و به همان سفرنامه نویسی و نقد فرهنگ منحط و فاسد غرب مشغول شوید و آن عزیز سفر کرده را هم کنار دهها رفته دیگر تنها بگذارید.


    آشنا

    پاسخحذف
  5. سلام
    من هم7 سال تو اون مدرسه درس خوندم و هم 7 سال درس دادم.
    كاملا با نوشتهات موافقم.
    رضا شعاع منش
    فارغ التحصيل 1371 علامه حلي تهران

    پاسخحذف
  6. سلام،
    با یک عبارت از شما شروع می کنم:
    در خيلي از دانشگاه ها شناسايي بچه هاي علامه حلي فرمول ساده اي دارد: "كساني كه با بقيه نمي¬جوشند و تنها با هم مدرسه اي هاي خودشان رابطه دوستي دارند در حلي درس خوانده اند."
    من الان در دانشگاه تهران مشغول تحصیل ام و می بینیم که مشکل از این جدی تر است. بچه های حلی و کلا سمپاد دچار نوعی سرخوردگی اند.
    این که این سمپاد را دارند منحل می کنند، و ما بعدش بگوییم کجا درس خوانده ایم؟ سمپاد؟!
    سالی که وارد سمپاد شدم، همه سال بالایی ها می گفتند اینجا دانشگاه است، نه مدرسه. و واقعا بود، بعضی در کتابخانه مشغول خواندن کتاب هایشان بودند همیشه، برخی در آزمایشگاه ها و برخی در کارگاه.
    اما حالا چه مانده؟ ما تقریبا در هیچ مدرسه ای متصدی آزمایشگاه نداریم! چون این مسئولیت در آموزش پرورش تعریف نشده است!

    استاد عزیز،
    من هم روزی که حرف از انحلال پیش آمد، سعی کردم که متنی در بلاگ ام بنویسم، اما فقط حرف؟
    من و دوستانمان برای ایجاد یک سایت بزرگ تر که زمینه ساز یک جامعه منسجم برای سمپادی ها بشود تلاش کردیم(sampadia.com) .
    حتی برای اینکه خارج از محیط مجازی هم نشریه ای باشه برای فکر کردن، خواندن و نوشتن. (sampadia.com/magazine) این نشریه رو پارسال از پیش دانشگاهی خودم(!) شروع کردیم و الان سال دومی است که منتشر می شود.
    با همین نشریه با افراد بزرگی که از سمپاد فارغ التحصیل شده اند مصاحبه کردیم و با سئوالاتمان سعی کردیم به آن ها بفهمانیم که چه بر سر سمپاد آمده است.
    اما چرا هیچ کاری برای سمپاد نمی کنید؟ آیا واقعا، حتما باید سازمان بیاید بگوید؟
    باید این یکی را قبول داشته باشید که همه حرکت های موفق در سمپاد "خود جوش" بوده و هست!
    آیا نیاز به یک حرکت خودجوش دیگر نیست؟!

    سعید زارعیان، دانش آموخته سمپاد کرج

    پاسخحذف
  7. موافقم باهات روح‌الله! دستت درست.

    احسان ایرانی.

    پاسخحذف
  8. متاسفانه ما سمپادی ها کاری را که خوب یاد نگرفتیم اتحاد است
    مگر این بیمار چقد توان دارد که بچه هایش هم بر بالینش نزاع کنند؟! مگر چقد توان دارد که بر سر این که کدام متن ملی تری نوشتیم دعوا کنیم؟!
    (البته اگه هنوز زنده باشد)
    کاش مراسم تعزیه اش را باشکوه برگزار کنیم
    مشکل سمپاد همه فن بودن بچه هایش نبود مشکل چشم نداشتن مسئولین محترم/؟ بود مشکل ریشو و چاق نبود مشکل اموزش و پرورش بود مشکل تعامل اجتماعی بچه های سمپاد نبود مشکل نبودن بستر تعامل بود(که این هم از جایی بوجود امد که با شنیدن نام- سمپاد که نه چون معنیش را نمیدانستند - تیزهوشان رو برگرداندند)
    حرکت خودجوش حرف جالبی ست
    چندی پیش این اتفاق نامبارک/مبارک افتاد و حتی در وبلاگ بچه های سمپاد هم بازتاب نداشت و اینجا هم مشکل اتحاد ست
    فائزه.م دانش اموز فرزانگان1 مشهد

    پاسخحذف
  9. متاسفانه ما سمپادی ها کاری را که خوب یاد نگرفتیم اتحاد است
    مگر این بیمار چقد توان دارد که بچه هایش هم بر بالینش نزاع کنند؟! مگر چقد توان دارد که بر سر این که کدام متن ملی تری نوشتیم دعوا کنیم؟!
    (البته اگه هنوز زنده باشد)
    کاش مراسم تعزیه اش را باشکوه برگزار کنیم
    مشکل سمپاد همه فن بودن بچه هایش نبود مشکل چشم نداشتن مسئولین محترم/؟ بود مشکل ریشو و چاق نبود مشکل اموزش و پرورش بود مشکل تعامل اجتماعی بچه های سمپاد نبود مشکل نبودن بستر تعامل بود(که این هم از جایی بوجود امد که با شنیدن نام- سمپاد که نه چون معنیش را نمیدانستند - تیزهوشان رو برگرداندند)
    حرکت خودجوش حرف جالبی ست
    چندی پیش این اتفاق نامبارک/مبارک افتاد و حتی در وبلاگ بچه های سمپاد هم بازتاب نداشت و اینجا هم مشکل اتحاد ست
    فائزه.م دانش اموز فرزانگان 1 مشهد

    پاسخحذف
  10. man khoshbakhtaane yaa badbakhtaane in eftekhaar yaa kam sa'aadati ro daashtam ke be koll jodaa shodam az saazmaan vaghti raftam daneshgaah! ba'dan ham ke dar khaarej be kol az Sharif joda shodam. alaan ke be hameye oun zamaan haaye ghadim barmigardam, mibinam ke har doye in jaha ro dard haaye moshtarak gerefte bood! darde behtarin boodan va darde khaareghol'aade boodan. ye jaahaayish vaaghe'an aali bood. hamneshini baa doostaan dar har do jaa shaaloodeye shakhsiate shakhse khode man o kheili mohkam saakht. amma ba'zi vaghtaa fekr mikonam ke chi bishtar az in hamneshini be dastam resid!? kheili motma'en nistam. man khodam shakhsan too dabirestaan kheili too kaaraaye elmish fa'aal boodam amma hess mikonam ke kheili az kaaraayi ke mikardim asare elmish hadde aksar taa saale dovvome daneshgaah paabarjaa bood. vaghti mikhounam az daastaan haaye marboot be reshaadat haaye elmie bachehaaye dabirestaani, ta'assof mikhoram be haale daneshgaah haa va bachehaaye daneshgaahi. vaghti ke mishnavam az reshaadat haaye elmie bachehaaye lisaanse, ta'assof mikhoram be haale bachehaaye maghaate'e balatar mesle fogh va doctora. alaan vaaghe'an fekr mikonam ke in e'teghaad be nokhbe parvari va kaarhaaye bozorg dar raastaaye hamoon e'teghaadaat be mo'jezaate elaahie ke too daastaan haa mishnidim. kaamelan bi system va alaa allaahi! age yek system vaaghe'an dorost kaar kone, baayad az bachehaaye dabirestaani be andaazeye bachehaaye dabirestaani entezaar daasht va az bachehaaye daneshgaahie dar hadde khodeshoon. albatte tamaame in harfaa hich ta'yidi bar kaare dolatmardaane emrooze iran nist ke ma'loom nist chi kaar vaaghe'an mikhan bokonan va faghat yaad gereftan ke tasmimaate enghelaabi begiran va ye jaa ro bi hesaab ketaab bebandan va ye jaaye dige ro bi hesaab o ketaab baaz konan!
    dar har sourat, merC Roohollaah jaan az vaagheiat geraayit!
    motma'ennan az bein raftane khaateraate khoob doraane dabirestaane maa darde moshtarake hameye maa khaahad moond. amma vaaghe'an hich mellati be jaayi nemirese vaghti ke bekhaad ye ghesmate (bi ahammiate) yek system bozorg ro kheili ghashang tarraahi kone vaghti ke baghieye system ke kheili mohemtaran dorost kaar nemikonan!
    man migam baste shodan yaa baste nashodane sampad hich sood o ziaani be haale Iran nadaare. faghat baraaye maa khaateraate az dast raftas! hamoon cinema paradiso e ke keshidanesh paayin ;)

    پاسخحذف
  11. ای کاش در آن سازمان به جای آموختن درس ریا و دروغگویی که خود طبیعت این مملکت شده درس راستی و اتحاد و باهم بودن میدادند تا توان کارهای بزرگ نیز پدید میآمد ولی از روزی که وارد این مجموعه شدم جز افرادی که بر منصب های بالا نشسته بودند و ریش داشتند و از بسیاری از حیوانات دانائی کمتری داشتند چیزی ندیدم.
    قطعا مسیری که در حرکت است (کوچک شدن دایره خودی ها) تا مادامی که سمپاد محو نشود ادامه دارد و من بسیار خوشحال از حذف افرادی چون چاق و سفرنامه نویس و ... هستم ولی تنها ناراحتی ام از عمر و استعدادهایی است که با بیخردی افرادی از بین رفت و از مجموعه ای که به انحطاط کشیده شد تجاوز نمیکند.
    خلاصه ای که من از سمپاد که جزئی از نظام بزرگ تری است که میبینم جز این نیست که هر که دروغگو تر و ریا کار تر و مداح (به معنای لغوی) تر باشد ، منصب بالاتری دارد !!
    اما زمان در حال گذر است و خرد و دانائی بیدار میشود و قطعا اینان نمیخواهند.
    ای کاش به جای ارزش نگری (از نوع عرزش) به ارزش گرایی (از نوع ارزش) روی میاوردند.
    درود بر خرد و ننگ بر دروغ

    پاسخحذف
  12. روح الله جان هم تبریک سال جدید
    هم تبریک قبولی دکتری ات
    .البته قبولی دکتریت تا شیرینی ندادی برای
    من مسجل نیست
    .مقاله ات هم خوب و از سر درد بودحتی کمی هم
    تلخ
    خصوصا که از کتاب سفرنامه آقای امیر خانی
    هم گفته ای.
    با توموافقم که این مجموعه درگیر نگاه
    انحصار زده بود و خلاء مهم تاثیر گذار و
    کار آشنا در آن زخمی عفن بود.زمانی من و هم
    طیف هایم را هم مثل دستمال مصرف شده دور
    انداختند جایی که دردها را می دیدیم و
    البته به زبان می آوردیم.وقتی نشود یا
    نخواهند اصلاح کنند همان بهترکه مشمول
    مهرورزی های دولت مهرورز قرار گیرند.
    انشاءالله سال پیش رو برایت سال گشایش و
    معنویت افزون تر باشد.

    پاسخحذف
  13. merci Rouhollah

    kheili khoob bood aziz,
    eidet mobarak, sale khoobi bashe ishalah
    ghorbanet

    پاسخحذف
  14. روح الله عزیز
    با تمام آن چه درباره سمپاد گفته ای موافقم و با اکثر آن چه در باره رضا امیر خانی نوشته ای نا موافق. راستش وقتی این همه حرف حساب و جدی و علمی وجود دارد نباید مسائل حاشیه ای دیگر را که کاری جز پیچیده تر کردن دعوا اضافه نمی کند طرح کرد. نه این که با قضاوتت راجع به رضا امیرخانی و کارهایش موافق یا مخالف باشم بل که از طرح آنها در این مقاله خوب نا خرسندم.
    باقی برای بعدی که دیدمت.
    ارادتمند فراوان
    حامد

    پاسخحذف
  15. حرفه دله همه سمپیادیارو زدی ... ممنون
    چاقی که کارش سیگار برگ کشیدن و قلیون کشیدن بود ....!

    پاسخحذف
  16. راستش همان زمان که امیرخانی آن مطلب را نوشت واکنش کسانی که الان تو دبیرستان دانش آموزند را سعی کردم رصد کنم (تا جایی که فیس بوکم دسترسی میداد)
    یه گپ گنده بین نسل رضا و امروزی ها هست... و در این خلاً گویی شما از کهکشانی (شاید همان دانش پداگوژی) دیگر به ماجرا نگاه میکنی! (لطف نوشته ات به همین بود)
    خیلی جالبه!

    پاسخحذف
  17. مهدی مجیدی ذوالبنین۲۷ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۰۰

    سلام آقای آقا صالح، به نظر می رسد که تجربه خوبی در علامه حلی نداشتید. از این موضوع متاسفم. ولی میخواهم یک موضوع در مورد خودم به شما بگویم و یک سوال هم از شما دارم. من در سیزده سالگی در علامه حلی تصمیم گرفتم ریاضیدان شوم و شدم و اگر هر جای دیگری به جز علامه حلی می بودم مطمئن هستم ریاضیدان نمیشدم یعنی اصلا به فکر ریاضیدان شدن نمی افتادم. اگر علامه حلی فقط همین یک چیز را به من داده بود، باز هم حاضر نبودم تجربه خود را در علامه حلی با هیچ چیز دیگری عوض کنم. ما در علامه حلی یاد گرفتیم انتقاد کنیم، حتی از خودمان، مثل همین کاری که شما دارید می کنید . ما در علامه حلی یاد گرفتیم هیچ چیزی را بدون دلیل نپذیریم. ما در علامه حلی یاد گرفتیم نظرات مخالف با معلم ها را ابراز کنیم. می بینم که شما دانشجوی دکترای برنامه ریزی درسی هستید. با توجه به متنی که نوشتید، به نظر می رسد تجربه شما در علامه حلی در انتخاب این رشته بی تاثیرنبوده است. سوالی که از شما دارم این است: آیا اگر جای دیگری بودید امروز انگیزه کنونی خود را در رشته برنامه ریزی درسی و هدف هایی را که دنبال می کنید می توانستید در رشته دیگری داشته باشید؟ و آیا حاضر بودید تجربه خود در علامه حلی را، هر قدر هم نامطبوع ، با یک تجربه دیگر عوض کنید؟ سال نوی خوبی داشته باشید.

    پاسخحذف
  18. مشکل این است که تعداد زیادی فارغ التحصیل سمپادی داریم که حاصل سمپادی هستند که هنوز خوب بود. به علاوه اینها چون در زمان تحولات منفی که در حال رخدادن بود یا بالغ نبودند که درک کنند و یا فارغ التحصیل شده بودند و ارتباطی با سازمان نداشتند از مطالبی که شما می گویید کاملا بی خبر بودند. من یک فارغ التحصیل دوره اول از اصفهان هستم و شخصا هیچ خبری از تحولات در سازمان به خصوص مراکز دیگر شهرها ندارم. ولی این قضیه منحل شدن سازمان از زمانی که مظفری در دولت هاشمی وزیر بود مطرح بود.

    پاسخحذف
  19. پویا ... سید پویا هیبت الهی ... سنندج

    از کجا شناختی اش ؟؟ ...

    پاسخحذف
  20. باسلام،
    حداقل انتظار من از يك دانشجوي دكتري اين است كه با مقدمات استدلال و critical-thinking آشنا باشد و با توجه به آن بنويسد. نوشتن بعضي مطالب كه هرچند به ظن غالب درست باشد، به خاطر اينكه به عنوان دليل نميتواند بكار رود، از اعتبار مطلب مي كاهد. بعنوان مثال اينكه چاق بعد از اخراج از سازمان، به چاي فروشي روي آورده، دلالت بر بدي مديريت آن دوران نميكند و محكمه پسند نيست. در حالي كه از موارد متعددي كه دليل محكم حساب ميشد، سرسري رد شده ايد.
    حرفهاي عاميانه زدن در روزگاري كه همه بيحساب حرف ميزنند، براي كسي ايراد حساب نميشود. اما براي همه ما پسنديده تر است تا صف خود را از صف كساني كه عاميانه حرف ميزنند و عاميانه استدلال ميكنند، جدا كنيم.

    پاسخحذف
  21. خیلی منصفانه ننوشته اید و به خیلی از خوبی ها اشاره نکرده اید. امیدوارم این بار اگر خواستید کالبد شکافی کنید، به عضلات قوی جسد هم دقت کنید.
    یک 87 ای

    پاسخحذف
  22. برام خیلی جالبه که تصور آدمهایی که از قضیه دور بودند، برداشت و بازخورد عزیزانی که در شهرستانها بودند و چاق و لاغر و دراز و ریشو رو از نزدیک نمی شناسن با آدمهایی که شبای هیئت پیش این آدمها نشستند و بالا و پایین این عزیزان رو دیدن فرق می کنه.
    همیشه تفاوت داده ها باعث تفاوت در قضاوت می شه و این عجب نیست که در این باره ما متفاوت فکر می کنیم.

    همه ما سازمان و مدرسه رو - به طور اخص در مورد علامه حلی چهار راه لشگر صحبت می کنم - دوست داشتیم اما حکایت حکایت تمام راههای به اشتباه رفته و تمام استعدادهای تلف شده است.

    مثل خیلی جاهای اون مملکت، خیلی جاهایی که آقای امیرخانی تا وقتی که آتیشش سراغ خونه خودشون رو نگرفته دادشون براش هوا نمی ره.

    عزت زیاد
    آشنا

    پاسخحذف
  23. چاق هم دارد مدرسه میزند . با سروری و دانش نژاد و جعفری و کاوه و شاید هم حتا امیرخانی . و شاید حتا تر در شروع هر سال باز هم یک جلد کتاب امیرخانی را به خرج مدرسه و از جیب اولیا ، به بچه ها هدیه بدهند .
    منتظرند تا سمپاد جان بدهد و دانش آموزانش را جارو کنند و ببرند .
    عجله نکن و تماشا کن . منافع خیلیها در گرو مرگ سمپاد است .

    پاسخحذف
  24. با سلام
    اولا بسیار متاسفم از وضعیت دانشگاههای کشورمان که حضرتعالی را در آن تا مقطع دکترا ‍‍بذیرفته‌اند. ثانیاُ اجازه بدهید منطقی باشیم. رضا امیرخوانی راجع به کلیت یک مجموعه نظر داده است و گفته است کل این مجموعه را از بین برده‌اند. شما به ایرادات جزپی آن برداخته‌اید. در ثانی هر کسی که چهار خط ادبیات خوانده باشد می‌فهمد که وقتی رضا مینویسد چاق و دراز و لاغر به راحتی میتوانست اسم بیاورد از ناصرزاده و دیگران... چرا اسم نمی‌آورد؟ چون می‌خواهد از ایشان به عنوان نماد استفاده کند. حالا شما اول میروید کشف رمز میکنیدُ بعد ایراد میگیرید؟! این دیگر واقعا خطای روششناختی است که از یک دانشجوی دکترا بعید است. ثالثا این استدلالات شما دقیقا مثل استدلال آموزش و برورشی ها برای انحلال است دیگر. ‍بس ما چه فرقی داریم؟
    فرق ما این بود که ما هم مثل شما و مثل رضا -که میدانیم از سال هفتا د وچهار به بعد هرگز در مدارس نبود و نبوده است و ‍بس منافعی هم هیچگاه نداشته- ایرادات را میدانستیم اما دنبال اصلاح بودیم. متاسفانه شما به جای اصلاح راه دولت را ‍بسندیده اید!
    اما بعد... همین شما که این قدر بد گفته اید به سمباد و سمبادی اگر در مدرسه دیگری بود مثل روزبه و علوی نیکان و علامه ططباطباییُ آیا جرات میکردید این گونه نقد کنید؟ حتی همین نقد ضعیف هم نشانه روحیه ای است که از مدرسه گرفته اید...

    پاسخحذف
  25. هفتادي نيستم. يعني همدوره اي رضااميرخاني نيستم. اما او را به خاطر دارم وقتي با پاترول ميآمد مدرسه ما و با گروهي از بچههاي كوچكتر از ما كارگاه مكانيك ميساخت و گروهي ازآنها رايادم هست كه خوارزمي گرفتند و... بنابراين به سن از شما جناب پداگوگ! به رضا نزديكترم و احتمالا بيشتر ميشناسمش.
    برگرديم به متن شما. شما قرار است پداگوگ باشيد به قول خودتان و تا مقطع دكترا هم پيشرفت نموده ايد...
    متن را بازخواني كنيم.
    رضا اميرخاني بلبل رهبر؟ يا شاعري كه استدلال بلد نيست و بنابراين متنش احساسي است
    موسسه همت جاودان؟ با رانت
    ناصرزاده چايفروش كه از دانشگاه فارغ التحصيل نشده
    من با همه حرفهاي رضا موافق نيستم. اما ميدانم كه ناصرزاده در دوره اونا تونسته بود همه را به دانشگاه بفرستد و كلي زحمتشون رو كشيده بود، بنابراين جوانمردي رضا را در ذكر نام او درك ميكنم. (ضمن اين كه محسن همتي خوب نوشته كه او از نماد استفاده كرده تا قابل تعميم باشه). حقيقتا رضا از كاراي خوب سازمان دفاع كرده. بناش هم بر نقد نبوده. اگر نميدوني بدون كه رضا اصلا به خاطر مخالفت با بعضي سياستاي سازمان سالها پيش بيرون اومده بود از اونجا. تنها كسي بود كه موقعي كه اولين بار اژه اي به مدرسه اومد روي تريبون شب شعر به او انتقاد كرد. وقتي شانزده ساله بود و ماها راهنمايي بوديم. (شما اون موقع را طبيعتا به خاطر نداريد)
    نوع نوشته شما بسيار احساسيتره. رضا از پايان سازمان حرف زده. و دليل اصلي را به درستي در مشكل دولت با مجموعه ديده.
    تقريبا هيچ عبارت نامربوطي در نوشته ش نيست. به خلاف نوشته شما. مثلا رضا از عبارت نوحجتيه استفاده كرده بود كمه من نپسنديدم. بعد رفتم جلوتر ديدم در جايي گفته كه اتفاقا قطب نوحجتيه‌ها اين سازمان را از موانع ظهور ميدونه. شايد من و شما متوجه نشيم اين تكه از متن رو. اما اوني كه بايد بفهمه ميفهمه.
    چايفروشي ناصرزاده چه ربطي به مقاله‌ شما داشت؟ اگر شما رو هم روز ي معاون وزير اموزش و پرورش از جايي بيرون كرد ميفهميد كه بعد از اون در هيچ زيرمجموعه اي از اموزش و پرورش نميتونين كار كنين!!!
    اين كه مثلا فريپور مدير خوبي است يا نيست،حاوي استدلال نيست. آيا فريپور به خاطر سوء مديريت خودش به زندان رفت، يا ساختار مملكت ما جوري بود كه فريپور رو به زندان مينداخت؟
    من تا امروز متوجه اين فاصله نسلي نبودم. خوشحالم با خواندن متن شما مسايل زيادي برام روشن شد در اين عيديه كه به ايران برگشته ام!

    پاسخحذف
  26. ببینید الان بحث توی کامنت ها شده افراد ! امیرخانی ، فریپور ،ناصرزاده ، ایکس , .....
    چرا کسی یک پیشنهاد درست حسابی برای حل مشکل نداره؟ آقاجان این طوری که نمیشه. ما هی بشینیم سر و کله بزنیم.
    فکر کنم جریان اون تحصن رو خبر داشته باشید. عده ای به ذهنشون رسید که تحصن بکنن. هرچند افتضاح ترین ایده ممکن رو در بدترین زمان ممکن داشتند ، اما حداقل یک ایده ای زدند و ایده شون هم خیلی قوی تا مرحله اجرا پیش رفت و اگر عوامل خاصی دخالت نمی کردند چند صد نفر اون روز اون جا بودند.
    شما هم به جای اینکه هی حرف بزنید که چی شد چی نشد و کی چیکار کرد ، به این فکر کنید که ما ( دانش آموخته و دانش آموز ها) چیکار باید بکنیم؟

    پاسخحذف
  27. مرسی اقا روح الله. خیلی خوب نوشتی. انصافا روحش شاد...
    سال نوت هم مبارک
    احمدرضا خروجی 1380

    پاسخحذف
  28. سلام
    باز هم مثل همیشه تهران، همه ی ایران و علامه حلی و فرزانگان تهران، همه ی سمپاد. بگذریم. من جزو سومین ورودی شهید دستغیب شیراز بودم. با هزاران امید و وعده پا به سمپاد گذاشتم و از همان روزهای اول، درد بیماری سمپاد به جانمان نشست. بسیاری از کسانی که شاگرد ممتاز های بهترین مدارس ابتدایی شیراز بودند، در همان سال اول دچار افت تحصیلی شدید شدند. در آن زمان که در مدرسه استیجاری (خوابگاه دبیرستان عشایری شیراز) درس می خواندیم، کسی از مدیران مدرسه حتا نمی دانست مشاوره و افت تحصیلی و علوم تربیتی و ... میوه کدام درخت است. بنابراین، اولین بازخوردی که افت تحصیلی داشت، تحقیر و سرخوردگی بود که از طرف مدرسه و خانواده به روح مان تزریق می شد و کسی هم ککش نمی گزید. اصلا استراتژی خاصی برای اداره مدرسه وجود نداشت. همه فقط می خواستند «دانش آموز خوب» تحویل جامعه بدهند اما کسی نمی دانست چه کار باید کرد. به جای این که «فکر کردن» بیاموزند، مغز ما را با «فکر»های دیگران انباشتند. بی انصاف نیستم. خدایی، همه دلسوزانه کار می کردند اما هیچ راه مشخص و صحیحی وجود داشت. هیچ آسیب شناسی و فیدبکی وجود نداشت. محصول این سیستم بیمار هم این شد که مثلا از که همسالان من که در یکی از رشته های دانشگاه شیراز پذیرفته شده بودند، نیمی در معرض اخراج ز دانشگاه قرار گرفتند که البته تعدادی هم اخراج شدند و درس شان نیمه تمام رها کردند. بیماری یک سیستم را قبل از هر چیز از خورجی آن می توان شناخت و خروجی را با کیفیت عمومی آن و نه از شمردن بهترین های آن می توان سنجید. اینجا مجال بیش از این سخن گفتن نیست اما شاید پس از نداشتن استراتژی برای تیزهوش پروری، بزرگترین بیماری سمپاد این بود که می خواست ما را چند بعدی کند اما در واقع هیچ بعدی کرد. ما همه چیز شدیم اما در واقع هیچ چیز درست و حسابی نشدیم. به هر سوراخی سرک کشیدیم ولی آن قدر که به گفته می شد مفید خواهیم شد، مفید نشدیم. توقع ما را از خودمان به حدی بالا برده اند که دیگر خودمان هم خودمان را باور نداریم و هیچ چیز ارضامان نمی کند. همین است که از این شاخه به آن شاخه گریده ایم و حالا نمی دانیم کای این دنیا جای ماست.

    مهدی هنرپرداز
    خروجی 76 شیراز

    پاسخحذف
  29. دوست عزیز. نظرات جالبی داشتید. به عنوان یکی از بچه های مدرسه،داستان برای من خیلی عجیب بود،جز نامها هیچ چیز آشنائی ندیدم.من از بچه های اولین دوره بعد از انقلاب هستم. نمیدونم بعد از رفتن ما در این سالها چه به مدرسه گذشته،ولی راستش خیلی هم بی خبر نبودم،مثل همه بچه های دیگه. شاید شما "هم" کمی بی انصافی کردید. این مدرسه همین جوری به شما نرسید، باور کنید زمان ما هیچ امکاناتی نبود، شاید باور نکنید که حتا گچ تخته هم سهمیهای بود،و ما هیچ چیز نداشتیم جز چند استاد خوب،و دوستانی که از زندگی خود گذاشتند و بیشترین وقت خودشون رو برای ما گذاشتند. اینجا قصد دفاع از کسی یا محکوم کردن کسی رو ندارم، ولی تا وقتی ما بودیم این خبرها اصلان نبود. حتا بعد از ورود به دانشگاه کسی نبود که جلوی ما رو بگیره، با وجود تمام اختلاف عقیده و سلیقه که داشتیم،در مدرسه به روی ما باز بود،این من بودم که به خاطر گرفتاریهای شخصی وقتی برای دوستان کوچکترم نگذاشتم .از اصل مطلب دور شدیم،دوست عزیزم،من اختلافهای زیادی با دوستانم داشتم،ولی هیچوقت حقیقت رو کتمان نمیکنم. اون روزها همین دوستان بودند که در زمان جنگ مدرسه را نگه داشتند،در صورتی که میتوانستند مثل خیلی های دیگه به تحصیل و زندگی خود برسند. شاید بد نباشه که بدونید تمام آزمایشگاه ها رو هم همین ها توی مدرسه دوباره ساختند،از اونها شاید شما بهروز بریری،مصطفا هوایجی،افشین دانش نژاد و چند تای دیگر رو هم بشناسید،کسانی که حتا شبها هم مدرسه میماندیم تا آزمایشگاه بسازیم،بعضی از اون بچه ها مدرسه موندند و بعضی هم رفتن پی زندگی،قدر یقین همه بچه ها توی مدرسه جا نمیشدند! ولی وقتی زحمات های مهدی جعفری توی دبیرستان و امکانات جدید رو دیدم،دست مریزاد گفتم.
    باید حق انتخاب همکاران رو برای یک تیم نگه داشت. همه جای دنیا یک مدیر حق انتخاب همکارانش رو داره. حتما این بین اشتباه هم صورت میگیره، ولی دلیل بر این نیست که اگر تیم دیگری سر کار بود همه چیز کامل میشد.و دلیل بر عدم توانائی دیگرانی هم که نبودند نیست. کاش میشد به جای متهم کردن دوستانمون، راه حلی میدادیم.
    به هر حال من رو ببخشید، ولی بگذار در پایان از رضا امیرخانی عزیز هم گله کنم. من هنوز هم بعد از این همه سال،به خودم این اجازه رو نمیدم که بدون اجازه در حضور انسانهائی که بهترین دوران زندگی خود رو وقف ما کردند، آقایان فریپور،ناصرزاده،روحانی ،احمد آقا (آشتیانی).درونه،تولا،پارسافر،...،به خودم اجازه نشستن بدم،کاش این القاب جدید رو نمیساختی!
    کاش اقلا مجموعیه کوچک ما توان تحمل عقاید دیگران رو داشت، و هنگامه تلخی و شکست کاری جز اتهام و تقصیر به گردن دیگری انداختن بلد بود.
    کوچک همه دوستان،
    عزت زیاد.

    پاسخحذف
  30. تمجید یا انتقاد بی حساب و کتاب از سمپاد هیچ فایده ای نداره. اصولن آقای امیرخانی به تمجید و بزرگ نمایی چیزهایی که بهشون علاقه دارند عادت دارند و خیلی دیگه از بچه های سمپاد هم، بخاطر روحیه ی انتقادی که در سمپاد یاد گرفتند، به انتقاد عادت کرده اند. باید خوبی ها و بدیهای سمپاد رو با هم دید.
    ما با خیلی از مباحث عملی، اجتماعی و فکری در مدارس سمپاد آشنا شدیم که این تاثیر بزرگی در زندگی ما داشته. گرچه خیلی از این موضوعات بدون برنامه ریزی وارد مدرسه های ما میشد و فقط بخاطر اینکه استعدادهای زیادی برای جذب و تحلیل و بکارگیری این موضوعات در مدرسه وجود داشت، راه خودش رو به این مدارس باز می کرد. در بعضی موارد علمی هم (از جمله درمورد علوم پایه و زیست شناسی) وجود اساتید دلسوز و فارغ التحصیلان علاقه مند این موضوعات رو در مدارس به طرز قابل توجهی گسترش می داد. برای همینه که بچه های سمپاد در ورود به بهترین دانشگاههای داخل و خارج کشور بسیار موفق بوده اند.
    از طرف دیگه در همین مدارس بعضی موضوعات مانند علوم انسانی، و بسیاری از مهارتهای اجتماعی که دانش آموزان مدارس معمولی (البته باز هم به صورت ناخودآگاه و بدون برنامه ریزی) کسب می کنند، مورد غفلت قرار گرفته و فارغ التحصیلان سمپاد در خیلی از این مهارتها ضعیف بودند. به همین علت بعضی از سمپادی ها در دانشگاه و در کار با مشکلات عدیده ای روبرو می شوند.
    من فکر می کنم تمام این مشکلات بخاطر عدم برنامه ریزی و هیئتی کار کردن مدیران و مسئولان این مدارس بوده. مسئولان سازمان برای رفع مشکلات هیچ برنامه ای نداشتند (حتی بسیاری از مشکلات رو هنوز هم نمی بینند)و برای استفاده از نقاط قوت (که آنها هم اغلب بدون برنامه ریزی بوجود آمده بود) برنامه ای نداشتند. طبیعیه که وقتی بهترین استعدادهای کشور در نقطه ای جمع شوند، بصورت ناخودآگاه خیلی اتفاقهای خوبی خواهد افتاد اما مهم برنامه ریزی برای استفاده از اون اتفاقهاست.
    درهرصورت مشکلی که سمپاد با اون مواجه شد، مشکلی که بود که سالیان ساله این کشور با اون مواجهه. اکثریت غالب بچه های سمپاد سبک تفکر متفاوتی با مسئولان سمپاد (و کشور) داشتند. این رو میزان فعالیتهای سیاسی اجتماعی بعضی از اونها، و آمار سرسام آور مهاجرت به خارج از کشور بقیه می شود فهمید. حتی اگر آقای امیرخانی برای توجیه این موضوع کتابها بنویسد، اغلب این نخبه ها دیگر به کشور باز نخواهند گشت. مسئولان سازمان برای اصلاح امور به ایده ها و نظرات فارغ التحصیلان بها نمی دادند، و خودشون رو عقل کل فرض می کردند. اصولگرایی و بنیادگرایی مسئولان سازمان حتی در زمان گسترش آزادیهای اجتماعی هم برطرف نشد، و سازمان توانست پلی سیاسی بین اصولگرایی دولت ششم و بنیاگرایی دولت نهم برقرار کنه. این شد که این گرداب هرروز تندتر سمپاد رو به عمق خودش کشید.
    این گرداب کشور رو هم هر روز بیشتر به عمق خودش می کشه.
    ت.ع. فارالتحصیل 78 علامه حلی تهران

    پاسخحذف
  31. سلام
    اول اینکه خیلی ممنون از نوشته ی بالا و این که کاملا با شما موافقم. نبود سازمان خیلی بهتر از بودنش با اون وضعه!ولی یه موردی هست که نمیدونم شما موافقید یا نه!توی مراکز سمپاد همه جور آدمی پیدا میشه!آدما با فرهنگ ها و عقاید متفاوت و من برخلاف نظر یکی از دوستان در بالا اعتقاد دارم تنها کاری که این بچه های بلدن اتحاده! وگرنه اگه اسم سمپادی بودن و هم ازشون بگیری میبینی که خیلی از اونها هیچ نکته ی مشترک دیگه ای ندارن....
    و باید قبول کرد که به همین نسبت هم آدمای سازمان گذشته ی متفاوت و در نتیجه نظر های متفاوت درمورد سازمان و از هم پاشیدنش دارن...و الان هم تنها نکته ی مشترک برای همه ی ما اینه که جایی که 7 سال توش خاطره داشتیم دیگه وجود نداره! ... بله وقتی به این موضوع نگاه کنیم همه ناراحتند! و همه هم در همین ناراحتی متحدند.. ولی مطمئنا نظر آدمهای متفاوت، متفاوته!و به همین دلیل نباید انتظار داشت همه در این مورد یکجور بنویسند و حرف بزنند و قضاوت کنند.
    مورد دوم اینکه باز هم به شدت با شما موافقم که اکثر سمپادی ها توانایی های اجتماعی پایینی دارند.. و ماه ها وقت لازمه تا با آدمای جدید در یک محیط جدید ارتباط برقرار کنند ...ولی بی انصافیه اگه نکات مثبت و هم نبینیم! ... کدوم یکی از مدارس تهران این طور آزادی بیان و عقیده به دانش آموزاش میده؟؟ کدوم یکی از مدارس تهران بدون هیج فشار روحی فقط راه و نشون میده و به استقلال دانش آموزاش احترام میذاره؟؟؟ هیچ جایی ایده ال نیست!! ولی هرجایی یک سری نکات مثبت داره یک سری نکات منفی ! باید دید کدومش برتری داره!! و بعد هم اینکه ناتوانی در برقراری روابط اجتماعی بین بچه های سمپاد یک علت اصلی دیگه هم داره!! .. و اون جامعه است!! که سمپادی هارو از غیر سمپادی ها جدا کرده ! قبول دارید که خیلی از بچه هایی که می خوان وارد یک اجتماع جدید بشن حتی سمپادی بودن خودشون رو پنهان می کنن!!؟؟؟
    عقیده من اینه که در شرایط حاضر نباید دنبال مقصر بگردیم!! و باز هم به نظرم الان هم یک اتحاد دوباره لازمه! اگر قراره سازمانی به نام سمپاد دوباره متولد بشه باید چیزی متفاوت از قبل و البته بهتر از قبل باشه....
    ن.ب. فارغ التحصیل 86 فرزانگان تهران

    پاسخحذف
  32. سلام داداشی، من در کل خیلی به مسائل درون سازمان آشنا نبوده و نیستم [غیر خودی!!! (: ] ولی متنت جالب بود برام ، دمت گرم .
    امین یزدان بد. حلی ۸۰.

    پاسخحذف
  33. من فارغ التحصیل 76 علامه حلی تهران هستم و از سال 69 تو این مدرسته بودم؛ به جرات میگم اون زمان این مدرسه عالی بود، نه فقط به خاطر معلمهاش بلکه به خاطر جو مناسبش، به علت آزادیهایی که داده میشد که باعث شکوفایی خلاقیتها بشه و ...
    همیشه بهترین سالهای زندگیم رو سالهای دبیرستان میدونم، بهترین خاطرات...

    ولی الان با این متن موافقم، چون این رو تو آخرین سالهای تحصیلم تو مدرسه دیدم که جو رفته رفته امنیتی-اطلاعاتی میشه و بعدها بیشتر شنیدم.

    زمانی که خودیهای سازمان کوچک شدند و فارغ التحصیلان سالهای بعدی رو میدیدم میفهمیدم که دیگه علامه حلی اون مدرسه رویایی نیست، دیگه اون جایی نیست که آرزو داشتم باز پشت نیمکتهاش بشینم.

    مرسی از نقد مناسبت...

    ا. فارغ التحصیل 76 علامه حلی تهران

    پاسخحذف
  34. "مدرسه ما بر خلاف ادعاي شما همه چيز داشت جز معلم. معلم يعني كسي كه علم و هنر تعليم و تربيت بداند."
    ياد کلاس هاي مجتبي کاظمي بخير. کاظمي براي من نماد افتادگي بود. هيچ کسي را نديدم که به اندازه ي کاظمي رياضيات بداند، و هم اندازه ي او متواضع باشد.
    ياد مستر ساعتي بخير. هنوز هم وقتي نام انگليسي ميوه اي را به ياد مي آوردم فاتحه اي به روان پاکش مي فرستم. با هر روشي که مي دانست آموزش انگليسي را براي بچه ها آسان مي کرد.
    ياد محمد ايوبي بخير. استاد سخت گير ادبيات که دغدغه اش زنده نگاه داشتن زبان مادري بود. شعر صداي پاي آب سهراب ناخودآگاه مرا به فضاي کلاسش مي برد.
    ياد کلاس هاي غلامرضاي آراسته بخير. آراسته از خاکي ترينهاي کره ي خاکي است.
    و در نهايت حيرانم از سمپادي که به قول تو «معلم» نداشت.
    ح.حجت

    پاسخحذف
  35. اين همه حرف حساب اينجا گفته شده كه هيچ كدوم جواب داده نشده؛ ظاهراً دردناك ترين قسمت نوشته روح اله براي عده اي چاي فروشي آقاي چاق بوده است. منظور روح اله اين است كه ايشان و دوستانشان اگر مهارتي در معلمي داشتند بالطبع مي توانستند در مدارس ديگر نيز تجربيات موفق داشته باشند كه اين طور نيست به قول آقاي اميرخاني آن ها كه نمي توانستند كلاس را اداره كنند ناظم مي شدند و آن ها كه نمي توانستند نظم حياط مدرسه را حفظ كنند مدير و ...

    پاسخحذف
  36. دوست عزيز ناشناس! ناصرزاده را وزارت اطلاعات بيرون كرده است. بنابراين در هيچ نهاد آموزشي حق تدريس ندارد. چاي فروشي شريفترين كاري است كه او مي‌توانست انجام دهد.

    پاسخحذف
  37. اين ها شايعه خود ساخته خودشونه. اين ها خيلي دوست دارند خودشون رو مهم جلوه بدن. اميرخاني يه مطلب گذاشته بود تو سايتش به نقل از ناصرزاده و سروري و آشتياني و كه دوست دارند خودشون رو قيم و بزرگ تر همه شمپادي هابدونند با اين مضمون كه دوستان تجمع نكنند البته زود هم مطلب رو برداشت(http://ermia.ir/Contents.aspx?id=404)واقعاً تو فكر مي كني ناصرزاده بتونه يك كلاس رو جمع كنه؟ گيرم ناصرزاده رو اطلاعات ممنوع التدريس كرده باقي رفقا چي؟ شهرام سروري و ...

    پاسخحذف
  38. اين ها همه شايعه است براي اينكه خودشون رو مهم نشون بدن. ايتقدر كه خودشون رو قيم و بزرگ تر همه سمپاد مي دونن. نمونه اش اميرخاني وقتي فهميد تو تجمعشون كسي شركت نمي كنه يه مطلب از قول اين ها گذاشت رو سايتش كه اين ها مي گن تجمع نكنيد بعد هم زود برش داشت كه من دارمش (http://www.wikiupload.com/file_store//15922752694bb079e79b1fa.jpg)تو واقعاً فكر مي كني ناصرزاده مي تونه يك كلاس رو جمع كنه؟ گيرم ناصرزاده رو اطلاعات محدود كرده باشه باقي رفقا چي؟

    پاسخحذف
  39. من یکسال پیش یک مطلبی در این باره نوشته بودم. لطفاً بخونید:
    http://sharifi123.blogfa.com/post-72.aspx

    پاسخحذف
  40. دوست عزیز ، با کلیت مطالب نوشته شده موافقم . در سال اخیر تجربه عینی "تنگ شدن دایره دوستی" را در دبیرستان علامه حلی دیدم. به عنوان یک پیشنهاد عرض می کنم که در نقد شما شاید بهتر بود که "نداشتن معلم دارای صلاحیت" ذکر نمی شد ، چرا که بعضی از پاچه خواران و نان بگیران - که خود نیز از جمله افراد بی صلاحیتی هستند که شاغل به تدریس در راهنمایی حلی 2 بوده اند - با استفاده از نام بزرگورانی چون کاظمی و آراسته و امثالهم سعی بر آن دارند که نقد کلی شما را زیر سوال برده و به حواشی بپردازند ؛ در صورتی که خود نیز میدانند این بزرگواران از این قائله ی بی صلاحیتی جدا هستند و هیچ وقت خود را درگیر این بازی کثیف نانوشته - در مدرسه و سازمان - نکرده اند.

    اما در تکمیل نقد شما ، بخشی از دیدگاه خود را خطاب به بعضی از دوستان که چشم و گوش خود را بسته اند بیان می کنم. گیریم که ریشو، دراز و چاق بزرگانی بوده اند که سازمان سازی کرده اند و قهرمانان داستان سمپاد در گذشته بوده اند. آیا بعد از 20 سال هنوز این دوستان می توانند همان افراد باشند ؟ آیا نوبت آن نرسیده که این دوستان قبل از آنکه در نظر افراد بیشتری - هم چون این جانب - خراب شوند، خداحافظی کنند ؟ آیا باید آنقدر بمانند تا برای پوشاندن اشتباهات خود دست به داستان سازی - که اطلاعات ناصرزاده را اخراج کرد - بزنند ؟ آیا از زندگی افراد دور و بر خودشان عبرت نمی گیرند یا میز و صندلی ذهن آنان را نیز فاسد کرده است ؟

    شاید بهتر باشد سمپاد نابود شود تا شاید بعد از آن اژه ای دیگری بیاید و سازمانی به راه اندازد و جوانان ستاره های سازمان جدید شوند و چاق و ریشو و درازی دیگر آیند و همه دم از صلاحیت زنند و سازمان را اسطوره کنند و بمانند و 20 سال بگذرد و مغرور شوند و در ذهن خود "جاودانه ی سمپاد" شوند و خود را وارثین سمپاد بدانند و سازمان را تباه کنند و سمپاد نابود شود تا شاید بعد از آن ...

    نون

    پاسخحذف
  41. سلام
    من حدود 7 سال است که در مدارس تهران -راهنمایی و دبیرستان- تدریس میکنم
    مهمترین نقد من به نوشته آقای امیرخانی این است که برای دفاع از سازمان مجموعه ای از بدی هایش را خوب نشان داده
    و مهمترین نقد من به شما این است که برای جواب دادن به حرف امیرخانی مجموعه ای از خوبی های سازمان را ندیده اید یا تبدیل به ضعف کرده اید

    بدی های شخصیتی آقای چاق در مدیریت، ربطی به منش فکری ایشان ندارد زیرا کسانی هستند که مبانی فکریشان با ایشان اشتراک دارد اما روش مدیریتی ایشان را بالکل قبول ندارند از جمله خود من

    از آنجا که می دانم در مدارس دیگری در تهران هم تدریس کرده اید -و احتمالا می کنید- و من هم در این تجربه با شما مشترک هستم، بعضی مقایسه های شما و بعضی ندیدن قوت ها را بسیار عجیب یافتم. در نیت خودتان از نوشتن این مطلب تفحصی کنید شاید لابلای گزاره های خوب چند گزاره شخصی را هم پیدا کنید

    با وجود سالهایی که در مدرسه بوده ام جو امنیتی اطلاعاتی مورد اشاره شما را ندیده ام. البته رد صلاحیت همیشه وجود داشته اما اینکه جو این رد صلاحیت امنیتی اطلاعاتی باشد را قبول ندارم. بلکه اتمسفر این رد صلاحیت ها بیشتر اخلاقی مذهبی بوده که این کاملا قابل دفاع است.

    من در حال حاضر نسبت به این سیستم و روش های تعلیم و تربیتی در این سیستم نقدهای بنیادین دارم و به نظرم خیلی از روشها اشتباه و ضدآموزشی و ضد پرورشی است اما این گونه نقدها را در نوشته شما نیافتم
    انتظار داشتم نقد پرمایه تری از شما ببینم

    پاسخحذف
  42. همه آنچه که بین آقاصالح و امیر خانی میگذرد را فارغ التحصیلان سمپاد می دانند. آنچه که به چشم میآید افت شدید علامه حلی تهران(حداقل بنابر تجربه خودم به عنوان دانش آموزان و مدتی هم همکار در بخش فوق برنامه) از زمانی است که نسل معلمان و برنامه ریزان قدیمی تیزهوشان رانده شدند و امثال امیرخانی و سایر نوچه های همون آدم چاقه سرکار اومدند. به نطر من هم بر خلاف نویسنده نظر قبلی تنها چیزی که آقای چاق رو سر کار نگه داشت مجیزگویی و خوش خدمتیش بود و افطاری های شب قدر، که همه نخبگان علامه حلی حتی آنها که مدتی در فضای ندریس تحمل شدند از این آقای چاق و سیاستهایش منزجرند و متهوع. چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من .
    راستی شنیده ام اون چاقه هم به طور جدی داره خط مشی سیاسیش رو داره عوض می کنه !!!!!!!!

    پاسخحذف
  43. جناب س.ك.

    اگه تو عترت و بند و بساط فريپور كار كرده بودي ميفهميدي كه زندان رفتنش ربطي به اوضاع مملكت نداره

    پاسخحذف
  44. به نظر من دست مريزاد گفتن به جعفري براي زحمتهاي خودش و نديدن بقيه مديرهاي بيچاره كه كسي اونها رو نميبينه مثل اينه كه فقط از يكي از معلمهاي سال دوم دبيرستان بابت باسوادي و رفتن به دانشگاه تشكر كني !
    بقيه معلم ها هم كشك .

    پاسخحذف
  45. روح الله! عجب دنیایی شده که توش تو به من می گی تپل! به فرض هم که تپل باشم انقدر که دیگه ابله نیستم که فرق دست انداختن رو با ابراز صادقانه نفهمم! به جون خودم مردم مشکل چشم پزشکی دارند!

    پاسخحذف
  46. به عنوان کسی که توی دانشگاه با بچه های علامه حلی آشنا شد می تونم بگم که کاملا با همین بخش از نظراتت موافقم. انگار که ماهی آکواریوم رو انداخته باشی توی دریا.

    پاسخحذف
  47. http://www.teribon.ir/archives/3973

    بيچاره اميرخاني كه بايد از همه بخوره@

    پاسخحذف
  48. مهدی مجیدی ذوالبنین۲۳ فروردین ۱۳۸۹ ساعت ۷:۴۲

    مطمئن نیستم ملاک موفقیت چیست، پرورش دستچینی از ستاره های درخشان (و تعداد زیادی افراد نه چندان موفق) یا پرورش تعداد زیادی افراد موفق معمولی بدون هیچ ستاره، ولی اگر هدف دومی باشد، ایده ی مدارس آموزش استعدادهای درخشان بی معنیست، زیرا لازمه ی رسیدن به هدف دوم، یک نوع مدیریت فراگیر است که همه ی دانش آموزان را بدون توجه به توانایی هاشان در سطح متوسط در نظر میگیرد تا همه بتوانند موفق باشند. در یک سیستم آزاد مدیریتی دو اتفاق خواهد افتاد: تعدادی از دانش آموزان به صورت خود جوش مسولیت یادگیری خود را بر عهده میگیرند و تبدیل به ستارگان می شوند، آزادی سیستم آنها جلوی رشد آنها را نمی گیرد. ولی تعداد زیادی هم که نیاز به کمک و برنامه ریزی و مدیریت خارجی دارند و قادر به انجام این کار برای خود نیستند،قربانی می شوند و تبدیل به افرادی معمولی یا حتی ناموفق می شوند. من از هیچ کدام طرفداری نمی کنم، ولی فکر می کنم پرورش استعدادهای درخشان تنها وقتی با معنیست که هدف پرورش تک ستارگان باشد، در غیر اینصورت اعمال مدیریتی قوی و فراگیر مدرسه را تبدیل به یکی از مدارس غیر انتفاعی خوب می کند که افتخارشان داشتن قبولی صد در صد در کنکور است.

    پاسخحذف
  49. راستي! ببينم حالا كه يك سال و نيمه چاقو بيرون كردن و دار ودستشو... خب مشكلات حل شد؟ اگر حل شده باشه استدلال تو درسته ديگه...

    پاسخحذف
  50. خيلي از حرفا درست بودن ولي تو كل متن بوي احساسات پيچيده بود ، درست مثل متن امير خاني ، تنها فرقش تو مثبت و منفي بودن نگاه بود ، امير خاني علامه حلي رو مثل بهشت توصيف كرده بود ( فقط حوري نداشت!!) ولي شما هم توصيف كاملي ارائه نداديد و از اون مهمتر ، مگه مشكل ما توصيف بود ؟ مهم راه حله كه ارائه نميشه و اگه ارائه هم بشه به مرحله انجام نميرسه ، بدون شك مهمترين دليل به اينجا رسيدن سمپاد باند بازي و ... بوده كه همه ميدونن به هيچ كس بر نميگرده به جز همون آقاي چاق كه لعن و نفرين امثال ما براي هميشه پشتشه ، ولي چرا بايد به اونجا برسيم كه اين آقاي چاق بين اين همه نخبه ، بتونه عرض اندام كنه و خودشو بالا بكشه؟ و چرا بقيه ميرن و پشت سرشونم نگاه نميكنن؟!
    و البته يه نكته ، ما واقعا ً معلم هاي خوبي هم داشتيم ، كه ميتونستن خيلي جاهاي ديگه با مزاياي بهتر كار كنن ولي به خاطر عشقشون موندن و تحمل كردن مشكلات رو. درسته كه فضا بسته و امنيتي بود ولي جو بچه ها و معلم ها هميشه اينجور نبود ، ما توي اين فضا رشد كرديم و با افكار مختلف ژآشنا شديم و آزادانه تصميم گرفتيم ، كه البته كمي مخفيانه بود ، وگرنه چاق روحيه ي سازگاري نداره با اين جور مسائل! همون طور كه بعضي از دوستان ما اخراج شدند...

    پاسخحذف
  51. آفرين... آفرين... پست‌هاي ديگرت رو ديدم. عجب غربتي داشت... باريكلا... به اميرخاني فحش دادي معروف شديا! مثل احمدينژاد كه به هاشمي فحش داد و رئيس جمهور شد!!!

    پاسخحذف
  52. khob man adat daram salam nakarde chizi nagam pas salam..............
    nemidunam chera jaDdan mod shode hame hamechizo untori ke dus daran mibinan............
    to tu in 9 sali ke faregho tahCl shoD chan bar be madrese umaD................

    shayad yadet nist ya shayadam nemixasT gush koni vaghT avalin ruze vorudet be madrese bet hame migoftan farghe inja ba madarese dg ineke to mituni Pshraft koni na inke faghat dars bexuni!!!!!!!!!!
    shayad nemiduni vaghT tu eftetahie seminar 26 ye adam ke shayad esme moDr rushe vali dare xeili Bshtar az in had kar mikone vaghT ru sen raft raEse mohtaram albate shayad mohtarame sampasdo ke ghasdesh hichi joz nabuD nabud majbur be tarke madrese kard...........
    shayad nemiduni tu extetamie seminar ye moshaver ke albate mogheE ke moshavere ma bud nemiDDmesh chetori amuzesh parvaresho mahkum kardo goft nabayad tu kare sampad dexalat kone!!!
    shayad nemiduni ye kaC ba doktoraye ye reshte mohandeC biad arabi dars bede yani chi!!!!! na xeili chiza ro nemiduni chun toam mese kheiliaye dg ke fek mikonan midunan kole zendegio madresaro dars miduni..........
    shayad nemituni dark koni avizun kardane moalem fiziko az saghf ke albate in daghighan neshuneye nazDkie moalemao bachehas..........
    shayad nemiduni.............
    va shayad nemiduni ke vaghT ye mosht adam dar kenare ham jam mishan va Nghad ba ham samimi mishan ke nemitunan joda shan yani chi va fek mikoni in bade ke vaghT yeki 7 sal ba yeki dust bashe natune kaC Dgaro jaye un beshune!!!!!!
    eshkale to ineke mese ye murche ke ruye ye safhe shatranj rah mire faghat sahbo ruz shodano miBni o afraDo ke daran az bala be in safe negah mikonan mesle hamun reza amirkhani ke az tahe del harfi ke tahe dele hameye bachehaye hellio farzanegan hadeaghal budo zad................
    chera ghalebe kasaE ke bat moafeghan bachehaye helli ya farzanegan albate tehran nistan chun una in chizaE ke man migamo tajrobe nakardan va serfan dars xundano yeki be onvane nazem bala sareshun budeo dele khoshi az sampad nadaran!!!!!!!!!
    to ke migi Tzhush parvari tu donya mansukh shode pas begu chetor mishe estedade ye adame beghole khodet Tzhusho parvaresh dad????
    nakone ba gharar dadanesh kenare ye adame zaEf ke kolan angizaro az jofteshun begire???
    ya ferestadanesh be madarese beghole to mansukh tu kole donia!!!!!!
    nemikham Bshtar az in jole afraD ke nemixan beran soraghe haghighat zayat konam!!!!!!!
    hamin......
    az in be bad be in fekr kon ke age doktora dari migiri age bahushi age harchi xeili mitunan joloye su estefadehato begiran!!!!!!!
    in harfaro man zadam vali age har 800 nafare madresaro biari haminaro migan!!!!!!!!!!!


    m.shirazi
    helli '10
    omidvaram javab bedi!!!!

    پاسخحذف
  53. جناب آقاي شيرازي
    نوشته فينگليش و دشوار شما را خواندم و تنها به خاطر خواسته انتهايي شما به آن پاسخ مي دهم و اگر نه بناي پاسخ دادن به كامنت ها را ندارم. نمي دانم چرا فكر مي كنيد همه چيز مي دانيد و من هيچ نمي دانم؛ همه با شما موافق اند و با من مخالف؛ نگاه شما پرنده وار است و نگاه من مورچه اي! اين خود بزرگ بيني ها جز اينكه باب گفتگو را ببندد چه خاصيتي دارد! احتمالاً اگر بگويم همه آنچه شما مي دانيد من هم مي دانم يا من هم چيزهايي مي دانم كه شما نمي دانيد يا من هم ادعا كنم شما مورچه ايد و من پرنده ادامه بحث به هيچ وجه ميسر نخواهد بود. اين سبك استدلال نيست برادر جدل است. حداقل كامنت هاي اين نوشته حرف شما را تأييد نمي كند كه هشتصد نفر هم رأي شمايند و موافقان من همه شهرستاني. فكر مي كنم جز دو نفر همه موافقان من فارغ التحصيل تهران اند و عده اي هم موافقت خود را از طرقي غير از كامنت اعلام نموده اند. مضافاً كه جناب اميرخاني ادعا دارند نوشته شان يك درد ملي است پس نبايد شهرستاني ها را از اين دايره خارج كرد. من چيزي ننوشته ام كه تنها براي مدارس شهرستان صدق كند.
    همان طور كه گفتم در اين نوشته به دنبال ارائه روش يا الگويي براي پرورش تيزهوشان نبوده ام. پيداست كه تنها مي خواهم به جناب اميرخاني يادآور شوم كه سمپاد يا علامه حلي آن بهشتي نبود كه ايشان توصيف كرده اند و علت اصلي فروپاشي آن مجموعه سوء مديريت و ناتواني مديران آن بوده است. بحث بيشتر را به مجامع و محافل تخصصي موكول مي كنم.
    از اينكه نظرتان را در اينجا درج نموده ايد سپاسگزارم.

    پاسخحذف
  54. دانشجوي دكتري برنامه ريزي درسي، معلم، پژوهشگر، مدرس و مشاور تعليم و تربيت، آموزش و توسعه منابع انساني سلام برادر
    ايا صفت خوب ديگري نيز نداري تا به آن اضافه كني
    موفق باشي برادر
    از آن روزي كه قرار شد در رشته علوم انساني درس بخوني و اين دجال صفتان بي سيرت نگذاشتند در سال پيش دانشگاهي غير قانوني تغيير رشته دهي دلچرگين هستي
    ايرادي ندارد همين كه راست و پوست كنده حرف دلت را گفتي و برطبل ژورناليستي و وارونه نشان دادن حقايق كوفتي تشكر ميكنم
    پس فردا استاد دانشگاه مي‌شوي و به آن فخر ميفروشي ولي جرأت نخواهي داشت مسؤليت سمپاد رابپذيري ايا راست نميگويم
    همين جواب بسته

    پاسخحذف
  55. nemidunam shayad fingilish neveshtan kare dorosT nabashe vali ghabul kon type farsi kheili sakht tare kheili khoshhalam ke commentamo khundio hala javab ham dadi mersi!!!!
    kheili mano bekhatere hamun beghole khodet khod bozorg Bni bebaxsh vali harfaE ke man zadam chizi joz haghighat nabud!!!!!!
    man nagoftam modiriat khub bud man nagoftam moalema va va va ...... xub budan man goftam sampad ye javio hadeaghal tu ye jayiii mese allame helli yekseri adam forsate yeseri kararo peyda mikonan ke tu hich jaye dg tu iran va hata bazi vaghta tu kole donia peyda nemikonan chun!!!!!!! nemikham varede masaele siasi besham vali taTlie sampad bexatere masaele siasi bud na badie modirati ke ta hoduD ghabulesh daram!!!!!!!!!
    farz mikonim modirate sampad eftezah vali chera tabdil shod be por eftekhar tarin sazmane amuzeshie keshvar!!!!!
    bebin shoma migid modirat bad hame chi eftezah vali nemigid chera bad chera eftezah chera!!!!! xob vase har harf mishe ye dalili avord!!!! in eshtebahe ke ma yeserio motaham konim unam kheili public vali nagim chera!!!!!!!! rasT sampadie aziz ruzet mobarak!!!! sampd ruzet mobarak!!!! man eteraf mikonim be inke sampadiam eftekhar mikonamo asheghe in madreso moalemaye javune bi tajrobasham chun age ina nabudan man be kheili az chizayi ke residam nemiresidam!!!!!!!1 va dars khundan tu helli behtarin khaterate omrame va albate nagofte namane ke age migam sampad nabayad nabud she dalilam ineke hamun 800 nafari ke goftam az madrese umadan lezat mibiran!!!!!!!!!
    m.shirazi
    mhmmd.shirazi@yahoo.com
    inam maile mane age ye vaghti hes kardi harfam ghalate va age ye mogheE khasti un cheraha ke kheili dus daram bedunamo begi mamnun misham mail koni!!!

    پاسخحذف
  56. جناب شيرازي
    همان طور كه آقاي دكتر آقاصالح هم اشاره كرده اند سياسي عمل كردن را مسئولان سمپاد خودشان شروع كردند. مثل حذف كاملاً سياسي خانم حائري زاده و همكارانش از فرزانگان و بسياري موارد ديگر. به نظرم ايشان هم معتقدند كه يكي از اشتباهات مديران سمپاد سياسي عمل كردن به جاي مديريت علمي و تخصصي است. بالطبع كسي كه فضاي مديريت را سياسي مي كند از همان طريق نيز زمين مي خورد نه از طرق ديگر.

    پاسخحذف
  57. خوب سلام جناب ناشناس.......
    راستش من خیلی دوست ندارم بهم جناب یا آقای .... یا یا بگن چون حس می کنم یه جوری علت گفتن این القاب بیشتر از احترام واسه سوء استفاده ازشونه.....
    خوب این حرف تو (یا حالا اگه دوست داری شما) قبول ولی جز اخراج خانوم حائری از فرزانگان من کار سیاسی دیگه ای نمی بینم البته مشکل از منه که نمی تونم ببینم............ ولی بنظر من نابودی سمپاد بیشتر تحمیلی و یه طرفه بود و خیلی ربطی به مدیریت بدش نداشت............
    m.shirazi
    helli '10
    xeili saxt bud farsi neveshtan!!!

    پاسخحذف
  58. خوب چقدر جالب! نمی دونم تو این سمپاد خراب شده (الآن که دیگه رسماً خراب شده!) تو این بیست سالی که از فارغ التحصیل شدن من می گذره چی گذشته که حتی چاق و ریشو و درازی رو که می شناختم یکجوری ازشون تعریف می کنن که من خیال می کنم از فضا اومدن!!! هیچوقت یادم نمیاد چاق با نیت سیاسی به مدرسه خدمت کرده باشه (بچه های کلاس کان ذن ریو می تونن شهادت بدن! اونروزهایی رو می گم که چاقه 100 تومن ته جیبش بود سر راه برگشت به خونه برامون پسته می خرید می داد حناق کنیم!) یا اون مهندس تولای بخت برگشته که یک روزی طرح ترور شاه رو تو مدرسه پیشنهاد داده بود با چه جون کندنی شبها زحمت می کشید تا یک کنفرانس فیزیک ریاضی آبرومند رو در دهه فجر برپا کنه (چادر برزنتی حیاط پشتی یادتون که نرفته؟) یا اون ریشویی که دو زانو روی پاهاش می نشست سر کلاس فیزیک سال سوم پیچ گوشتی رو می کرد تو پریز برق تا به ما نشون بده که رسانا و غیر رسانا فرقش چیه! من خودم امروز که نگاه می کنم با خط مشی و نحوه عملکرد و طرز فکر هیچکدوم از اون معلمها (یا نامعلمها به قول دوستان) نه موافق هستم و نه آنها را می پسندم ولی انصاف داشته باشیم، حداقل در حد فاصل سالهای 62 تا 69 که من در سمپاد بودم، الحق و الانصاف آدمهایی که دورم را گرفته بودن با جان و دل و از روی عشق کار می کردن، شاید دلیلش این بود که خودشون هنوز بزرگ نشده بودن، شاید دلیل خراب شدن سمپاد این بوده که اون عشق و صفای کودکی جای خودش رو به منفعت طلبی بزرگترها داده، نمی دونم، ولی این چیزهایی که می شنوم وصف سمپادی که می شناختم نیست...

    پاسخحذف
  59. سلام،
    همگي خسته نباشيد. مطمئنم كه 90% شما من رو نميشناسيد. فقط بچه هاي دوره اول و دوم بعد از انقلاب و مطمئنا اقايان "چاق"، "دراز" و "ريشو" و اون دوست حزب اللهي قديم و ضدانقلاب جديد - حسين آقا - سريع مي فهمن من كي هستم... شاگرد اول اولين كنكور ورودي بودم و اولين كسي كه از مدرسه رفت، بعد از چهار پنج ماه از شروع مدرسه، ولي اعتراف مي كنم كه هميشه دلم با مدرسه، محيطش و بچه هاش بود و هنوزم هست و اگرچه سمپادي محسوب نشدم و نميشم ولي خودم رو عضوي و جزئي از اون ميدونم...

    هميشه از دور ناظر و در جريان داستانها بودم و هميشه هم ارتباطم رو با بچه ها حفظ كردم و خواهم كرد..

    هر دو راست ميگين و هردو احساساتي هستين، هر دو عدالت رو زير پا ميذارين و هر دو زياده روي مي كنين..

    هر چيزي دو رو داره، چرا فقط به يك رو نگاه مي كنيم؟

    روي مثبت: افتخاراتي كه رضا ادعا ميكنه در مجموع بيراه نيستند... دوست صاحب هواپيماي شخصي كه دوست صميمي من در المپياد دوم فيزيك بود اگر در سمپاد نبود "حتما" امروز هم صاحب عناويني بود يا دوست بسيار عزيز ديگرم - علي - كه حالا دوباره از آمريكا به اصفهان برگشته و تدريس ميكنه، اگر سمپاد نبود حتما امروز هم خيلي متفاوت با وضعيت حاضرش نبود پس نبايد بزرگي امثال اين افراد رو "فقط" به سمپاد نسبت بديم اما منكر هم نميشويم كه سمپاد مثل بنزين سوپري بود كه باعث موتور اين آدما بهتر كار كنه... نميشه كتمان كرد. چقدر؟ اندازه گيري اين داستان نه كار منه، نه كار تو آقاي دكتر و نه كار رضا...
    پس بيايد الكي شعار نديم و همه چيز رو با متر خودمون نسنجيم چرا كه ارزيابي كلي اين داستان كار كوچكي نيست...

    ---رجوع كنيد به قسمت دوم

    پاسخحذف
  60. --- ادامه قسمت اول

    گفتي حازم مدير خوبي نبود... شايد، بهرحال آنچه در اين سالها گذشت نشان داد كه مدير مالي خوبي نبود ولي چه كسي ميتونه عظمت روح حازم رو زير سوال ببره؟ چه كسي مي تونه ادعا كنه كه منش اين شخص، رفتارش، محبتش، تلاشش، هوش و استعداد بي مانندش و برخوردش منشا اثرات غير قابل انكاري در بچه هاي سمپاد نبوده؟
    آقاي ريشو رو من از زماني كه 19 سالش بود مي شناسم و هميشه هم ازش باخبر بودم...حتتي الان كه سالهاست كه نديدمش. لطفا با آقاي ريشو با احتياط تر برخورد كنيد چون ايشون براي خيلي ها مراد هستن ...

    اگرچه - حداقل در مورد من - اين مساله به اين قوت در مورد دراز و چاق و بقيه صدق نميكنه ولي مطمئن هستم كه اونها هم منشا اثر براي خيلي ها بودن... شك نكن... و بهرحال حق آب و گل و ريختن عمر و جوونيشون در اين مجموعه رو نميتوني راحت پاك كني...

    اشتباه كردن؟ عملكردشون اشتباه بوده؟ جاي اونا تو اين مجموعه نبوده؟ پست شون به تنشون زار مي زده؟

    بعضي وقتا راست ميگي.. اما چرا از اين سيستم حاكم بر مجموعه كه از "روز اول" همين طوري بود ايراد نميگيري؟ آقاي روحاني چرا به اين ادما ميدون داد؟
    ميدوني چرا؟ چون متاسفانه هميشه و همه جا همينطوره...
    كاراي بزرگ واسه آدماي كوچك...

    ميگي بچه هاي سمپاد غربتي شدن... از همه عذر ميخوام كه اينطوري گفتم ... راست ميگي و راست نميگي... چون از روز اول هي گفتن شماها ال اين.. شما ها بل اين... ما تيزهوشانيا اين... ما تيزهوشانيا اون...

    شايد اقاي چاق هم تو اين داستان بي تاثير نبود... نميدونم.

    ولي ديگه اينقدر هم كم لطف نباش... اتفاقا در بيشتر موارد بچه هاي پرتر و موفق تر تيزهوشان كم تر غربتي شدن... كم تر هي - ما تيزهوشانيا - گفتن تا حدي كه خيلي ها اصلا نميدونستن و نميدونن كه اينا تيزهوش بودن... بيشتر اونائي غرتبي شدن و هي اعلام هويت كردن كه كمتر بهره بردن مثل اونائي كه اوج موفقيتشون اينه كه اونور دنيا دي جي شدن!

    همونائي كه تو جمع هرجا من رو ميديدن به خاطر 4-5 ماه درس خوندن من تو اين مجموعه هوار ميكشيدن " چطوري تيزهوشاني بزرگ؟" و مايه شرمندگي من بينوا و باعث توضيح ماجرا مي شدن...

    بي انصاف نباش... پديده اي مثل سمپاد، عوارض و عواقبي خواهد داشت حتي در بهترين شرايط و در پيشرفته ترين كشورها...

    پديده سمپاد پديده مثبت و بزرگي بود كه از همون ابتدا رگه هاي اشتباه و انحراف در اون وجود داشت و متاسفانه چون عمده توان و قدرت حاميانش - كه نه كم بودند و نه ضعيف - خرج مقابله با فشارهاي بي دليل دولت ها و دولتمردان مختلف و صرف اتلاف وقت و فقط مبارزه با دشمنان و تندرو ها شد، ديگه رمقي براي اصلاح و بهينه سازي خود سيستم نموند... عين بقيه چيزا و در طول اين زمان طولاني شد آنچخ بايد ميشد، تمام شدن و اميد به ايجاد مجدد با اصول درست، عين بقيه چيزا..

    پس مرثيه خوني بعضيا رو نميپسندم... لطفا سمپاد رو بازي استقلا-پرسپوليس و خودتون رو اقاي خياباني نكنيد و شاهنامه خوني هم نكنيد كه نه علميه، نه اخلاقي و نه مفيد... فقط احساسات رو رو روشن ميكنه كه هر چي ميكشيم از همين غليان بيموقع احساسات درمياد...


    بيايد از كلاس اول عقل شروع كنيم ... اول خودمونو بسازيم ... ياد بگيريم آدم باشيم... منصف باشيم... خوب بخوايم... راه خوب خواستن رو ياد بگيريم... تازه بريم كلاس دوم.... حالا كه ايدئولوژي درست شد، ياد بگيريم چطوري ابرازش كنيم... چطوري اصلاحش كنيم و چه جوري با اشتراك بذاريمش... بعد تازه ميريم كلاس سوم .... چه جوري اجراش كنيم ووو...

    اين كلاسا هر كدوم چندين سال ميتونن طول بكشن... من تازه خودم كلاس اول رو سر چهل سالگي شروع كردم ... شماها رو نميدونم...

    به هرحال حال كه اين افسانه تموم شد... بيايد حداقل همه ماها كه از اين افسانه به جا مونديم، با هم باشيم و همديگه رو دوست داشته باشيم... پشت هم باشيم و بجاي داد زدن حامي و راهنماي هم باشيم، ايرادا و اعتراضا رو به هم يواشكي بگيم و دوستانه با هم بحث كنيم و در جمع به هم افتخار كنيم، نه حمله.

    اينطوري هم سمپاد گذشته سربلند از آب درمياد و هم اولين قدم براي ساختن سمپادهاي درست و درمون برداشته ميشه...

    قربون همگي شما
    الاحقر
    شهرام

    پاسخحذف
  61. فكر كنم اون نسل چاق و دراز و ريشو حداقل عملگرا بودن اين غيرت و داشتن كه مدرسه اي رو كه بهد از انقلاب و جود نداشت دوباه بسازن
    يكي از اخلاقاي بدي كه اين نسل ما خصوصا از زمان خلتمي پيدا كرده اين علاقه شديد به جدل و به هم پريدن هست.
    منم تو اون مدرسه بودم و ميگم كه رفتن ما تو اون مدرسه شايد اشتباه بود ولي تصير از اون مدرسه نبود

    پاسخحذف